چاره رو فقط تو خودکشی دانست
مستاجرمون بود خیلی زن خوبیم بود. ما که چیزی ازش ندیدیم. دوتا پسر کوچیک داشت، شوهرشم سپاهی بود. یه بار مرده گفت نگاه کنم به تلفن شک کرده بود مصرفشان زیاد شده بود. بعد یه بار زنه اومد به مامانم گفت امسال خونه رو بهمان ندین، بچهها اینجا درس نمیخوانن و ازاین حرفا… پاشدن رفتن […]