بررسی موفقیتهای زنان پس از طلاق عقلانی/ شهلا هویدا و الهه فراهانی
نهاد خانواده که از ارکان مهم جامعه است در طول تاریخ دچار تحولات گوناگونی شده است. یکی از آسیبهایی که خانوادهٔ عصر حاضر را درگیر کرده، ازهمگسیختگی و نابسامانی خانواده در قالب طلاق است.
مطالعات نشان میدهد که روند افزایش طلاق نه تنها در جهان بلکه در ایران نیز چشمگیر است و این پدیدهٔ اجتماعی آثار زیانباری در سطوح فردی و اجتماعی میگذارد. گستردگی پدیدهٔ طلاق و نبود پژوهشهایی دربارهٔ گونههای طلاق، مسئولان را واداشته است که همهٔ گونههای طلاق را به یک چشم بنگرند و در نتیجه راهکارهای یکسانی برای پیشگیری از آن بدهند.
طلاق تغییری غیرقابل پیشبینی در وضعیت تأهل است. این تغییر، پیامدهایی در وضعیت جسمی، روانی و موقعیت اجتماعیِ فرد دارد. در نظریات جامعهشناسی و تعاریف رایج، طلاق به چندگونه تقسیم میشود.
۱- طلاق عقلانی که خود چهار دسته است؛ جاهطلبانه، فاعلانه، توافقی و منفعلانه.
۲- طلاق اجباری
۳- طلاق شتابزده
تحقیق ما در مورد طلاق عقلانی فاعلانه است. در اینگونه طلاق، افراد، خود بهصورت کاملاً فاعلانهِ تمایل و درخواست طلاق داشتهاند (عاملیت مضاعف). برای این افراد طلاق عاطفی با میزان بسیار زیادی به وقوع پیوسته و گسست از زندگی زناشویی با سهولت بیشتری رخ داده است. اینان سوژههایی رهیدهاند و طلاق را کنشی عقلانی، مثبت و روبهجلو دانستهاند که بهبود کیفیت زندگیشان را به همراه خواهد داشت. کنش عقلانی معطوف به هدفی که با ملاحظهٔ ارزشها، ابزار و وضعیت محدودکنندهٔ عینی، بهدرستی انتخاب شده است (عقلانیت انتخاب). هدف این مطالعهٔ موردی، شناخت طلاق و بررسی موفقیتهای زنان پس از طلاق عقلانی (بهعنوان طلاقی با پیامدهای منفی کمتر و کنترلشدهتر) است.
جوان است و پر از امید و آرزو، تجربهٔ یک زندگی خالی از هرگونه احساس و عاطفه را دارد. از بیروحی زندگیاش میگوید و داشتن شوهری بیتفاوت و بیاحساس. اکنون با خانوادهاش زندگی میکند. میگوید: «۲۴ سال داشتم که ازدواج کردم و همسرم ۳۵ ساله و ازدواج ما کاملاً سنتی بود. زندگی سردی داشتم. چون میخواستم زندگی کنم فکر کردم با آمدن بچه به زندگی روح تازه میدهیم. اما اینطور نشد. شوهرم هیچ عاطفه و احساسی به من و زندگیمان نشان نمیداد. خیلی خسته بودم. دو سال آخر زندگیمان تصمیم به جدایی گرفتم. نمیخواستم بدون فکر از آن زندگی خارج شوم. پس موضوع را با خانوادهام در میان گذاشتم و آنها مرا حمایت کردند. تقاضای طلاق دادم، میدانستم که مسیری سخت در پیش دارم ولی تصمیمم را گرفته بودم. بعد از کلی رفتوآمد به دادگا،ه سرانجام روزِ رأی نهایی تعیین شد. آن روز یکی از سختترین روزهای زندگیام بود، چون مجبور بودم خصوصیترین مسألهٔ زندگیام را در مکانی مطرح کنم که همه مرد بودند و حتی یک زن هم در آنجا نبود. وکیلم مسألهام را میدانست و دائم به من میگفت که باید بگویی؛ اما نمیتوانستم. سرانجام شوهرم خودش گفت: «خودارضایی»، گویی منتظر همین بودم، دیگر کسی را در اتاق ندیدم و تمام احساسم را گفتم و رأی را به نفع خودم برگرداندم. اما با همهٔ اینها و اینکه رأی نیز به نفع من بود، بازهم مسیری طولانی در پیش داشتم؛ او گفت: «مهریهات و تمام حقوقت را باید ببخشی تا زودتر خلاص شوی» و من سرانجام این کار را کردم. چون هیچیک از قوانین به نفع من نبود. باید عقبنشینی میکردم و کردم و فرزندم را گرفتم؛ اکنون با خانوادهام زندگی میکنم. زندگی خوبی دارم و با اینکه خانوادهام از نظر مالی مرا تأمین میکنند اما بازهم خودم خیاطی میکنم تا از عهدهٔ خرجهای شخصیام برآیم. اگر امروز بهعنوان یک زن موفق در کنار شما نشستهام به این خاطر است که فکر میکنم بیرون آمدن از آن زندگی، خودش قدم اول موفقیتم بود و در حال برداشتن قدمهای دیگری هستم.»
واقعاً قانون چه نقشی در زندگی اینگونه زنان دارد؟ حتی زمانی که رأی به نفع آنها صادر میشود همچنان باید در دادگاهها رفتوآمد کنند تا بتوانند به حقوقشان برسند. اگر این زن خانوادهای نداشت چه باید میکرد؟ همچنان باید آن زندگی فلاکتبار را تحمل میکرد؟ چرا زنان هیچگونه قانونی که حمایتشان کند را در دادگاهها نمیبینند؟ چون اصلاً وجود ندارد؛ پس چه باید کرد؟
زنی ۵۶ ساله است، غم و اندوهی در کلام و چهرهاش موج میزند. میگوید: «انواع خشونت را تجربه کردهام، آنقدر کتک میخوردم که هیچ خشونت دیگری را نمیتوانستم بفهمم، چون جسم و روح و روانم ضربه میخورد. هربار کتک میخوردم پیش خانوادهام میرفتم؛ اما چون کسی از من حمایت نمیکرد دوباره به آن شکنجهگاه برمیگشتم و هربار خشونت بیشتری را تجربه میکردم. چون او هم فهمیده بود که کسی حمایتم نمیکند. به اجبار او، از کارم استعفا دادم. حتی نمیگذاشت در خانهام هم کار کنم. به خود گفتم باید خودم از این زندگی نجات پیدا کنم و یک روز کیفم را برداشتم و از خانه فرار کردم. و با ترفندهایی که اگر بخواهم تعریف کنم زمان بسیاری میخواهد، فرزندانم را گرفتم و تقاضای طلاق دادم. چون پول نداشتم که وکیل بگیرم بالاجبار خودم تمام کارهایم را باید انجام میدادم. هرروز در دادگاهی بودم و زنانی را میدیدم که با صورتی کبود و دستی شکسته در راهروهای دادگاه سرگردانند. با خود میگفتم یعنی ما هیچ قانونی نداریم که حمایتمان کند.»
این سؤال من نیز بود که واقعاً زنان چه باید بکنند؟ آیا نباید قانونگذاران ما به فکر یک قانون حمایتی برای زنان باشند؟ اما بههرحال او از این زندگی رها شد؛ اما کاملاً عاقلانه و فاعلانه. بعد از طلاق مهریهاش را گرفت و خانهای برای خود رهن کرد و سه دخترش را بزرگ و سعی کرد بعضی از کارهایی را که میتوانست، در خانه انجام دهد. امروز دخترانش تحصیلات عالیه دارند و هر سه ازدواج کردهاند و زندگی خوبی دارند و خودش هم از زندگی بسیار راضی است.
۵۰ سال دارد و بسیار پرمشغله است. با کلی هماهنگی توانستم از او وقت کمی بگیرم: «۱۷ سالم بود که ازدواج کردم با مردی که ۱۷ سال از من بزرگتر بود. با هم دوست بودیم، پدرم مخالف ازدواجمان بود اما من برای فرار از خانهای که مادری سختگیر داشت ازدواج کردم. گویی آن مرد میتواند خلأ مادرم را پر کند. در ۲۴ سالگی دو فرزند داشتم. در طول زندگیمان اختلافات شدیدی داشتیم. من خیاطی میکردم و بیشتر هزینهٔ زندگیمان با من بود؛ سالها به جدایی فکر کردم، سرانجام فکرم را به عمل رساندم و از او جدا شدم و کارم را گسترش دادم و امروز ۸ نفر با من کار میکنند. یکی از دخترانم ازدواج کرده. زندگی خوبی دارم و هیچوقت از جدایی پشیمان نیستم ولی ایکاش اینطور نمیشد.»
مصاحبهشوندگان کاملاً فاعلانه تمایل به درخواست طلاق داشتهاند و برای این افراد، طلاق عاطفی به وقوع پیوسته است. آنان این طلاق را کنشی عقلانی و روبهجلو دانستهاند. بر اساس این گسست، طلاق با سهولت بیشتری رخ داده است.
ما در مورد گونهشناسی طلاق دادههایی داشتیم و تفسیر این افراد از علل طلاق که پیشتر بیان کردیم و کیفیت زندگی کنونی آنها این انتخاب را پیش روی ما گذاشت. ازاینرو پژوهش حاضر لزوم پیشگیری از طلاقهای شتابزده و جاهطلبانه را یادآور میشود و این مصاحبهها در راستای طلاقی انجام گرفته که توانمندسازی سوژههای دیگر را در پیش داشته است. کنشگران این نوع طلاق را کنشی عقلانی و درست و روبهجلو دانستهاند.
طلاق عقلانی با تضعیف سنت در جامعهٔ ما رابطهای تنگاتنگ دارد. به تعبیر گیدنز، تضاد با سنت معادل مدرنیته است و این تضاد با فرآیند بازاندیشی حاصل میشود. بازاندیشی سنت در بستر حرکت به سمت مدرنیته است. ما مجبوریم در اوضاع زندگیمان تدبیر و تأمل کنیم. در دوران جدید زوجین در زندگی خویش کمتر مطابق سنت که معتقد است زنان باید تحت هر شرایطی به زندگی ادامه دهند، رفتار میکنند. درنتیجه به ناگزیر با روند روبهرشد طلاق مواجه خواهیم بود.
بر اساس مصاحبههای انجامشده میتوان دریافت که اگر طلاق بهصورت عقلانی و با تأمل و تدبیر درست و دقیق و بهصورت فکر شده رخ دهد، میتواند به نسبت قابل ملاحظهای از آسیبها و عوارض منفی و پیامدهای آسیبزای آن بکاهد. وقتی با این زنان مصاحبه میکردیم، نظر اکثریت قریب بهاتفاق آنها این بود که ایکاش قانونی داشتیم که حمایتمان میکرد و مجبور نبودیم اینهمه در راهروهای دادگاه سرگردان باشیم، قانونی که حمایتمان کند تا بتوانیم این مسیر پرپیچوخم را زودتر طی کنیم، قانونی که در آن زن وقتی به هر مرجع قانونی اعم از کلانتری و پزشکی قانونی برود احساس امنیت داشته باشد. خانههای امنی باشد تا زنان بتوانند در این دوران سخت در آنجا زندگی کنند. دیگر اینکه زنان حتی بعد از طلاق مجبور نباشند به شغلی تن دهند که اصلاً دوست ندارند. شرایط جامعه برای آنان امکاناتی را فراهم کند تا برابر با تواناییهایشان باشد. ولی متأسفانه اکثریت قریب بهاتفاق مجبورند شغلی را داشته باشند که جامعه به آنها تحمیل کرده است؛ خیاطی یا آرایشگری. گویی زنان فقط در این دو شغل میتوانند تبحر لازم را داشته باشند. باید زنان مطلقه چه از طرف جامعه و چه از طرف قانون و در انتها از طرف خانواده حمایت شوند تا بتوانند زندگی بهتری داشته باشند.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.