از دستهای پدرم میترسم
۱۶ ساله بودم. پدرم سه سالی میشد که ما را ترک کرده بود.
موعد اسبابکشی رسیده بود و مادر تنها بود. مامان لابهلای حرفهای دیگری گهگاه با زنعمویم پای تلفن حرف میزدند، ماجرای اسبابکشی و سختی خانه پیدا کردن و دیسک کمر مادرم را به او گفته بود. همین شد که عموی کوچکم از گنبد برای کمک به رشت آمد.
پدرم از سفر عمو آگاه شد و همین سبب بازگشت او بود؛ برآشفته، خشمگین و طلبکار….
یادم میآید که در حال تی کشیدن کف پذیرایی خانه جدید بودم که پدر از راه رسید. خیلی وقت بود که ندیده بودمش.
مادر داشت بقایای شوفاژهای قدیمی را جمع میکرد که پدر را دید. با شگفتی دلیل حضور او را جویا شد.
پدر خشمگین سرش داد کشید و به او توهین میکرد از هر دری. میگفت که از پس یک اسبابکشی هم برنمیآید و آبروی او را جلوی خانوادهاش برده.
بعد به مادر گفت که عارش میآید از اینکه نام او را در شناسنامهاش دارد و به طرف مادر حمله کرد.
من دستپاچه شده بودم. پدر گردن مادر را گرفته بود و او را چسبانده بود به دیوار. تی را به طرف پدر پرت کردم و همینطور آب توی سطل را.
پدر مادر را رها کرد و به طرف من آمد. خشمگین بود. بغل دستش کنار دیوار یک لولهٔ فلزی از شوفاژهای قبلی باقی مانده بود. بلندش کرد و به سمت من آمد و محکم کوبید توی شکمم.
وقتی افتادم روی زمین یک لگد هم توی سرم زد. اول نگران شد و چند لحظه دو زانو بالای سرم نشست و وراندازم کرد اما بعد خیلی سریع از خانه بیرون زد.
اولین باری بود که مرا کتک زده بود. قبلتر هم خشمش را دیده بودم اما تنها آن روز فهمیدم که خشم او چقدر میتواند آسیبزننده باشد.
حالا از آن روز ۱۰ سال میگذرد. چند بار دیگر پدر را دیدهام. بغلم میکند و با من حرف میزند. گاهی پیام میدهد و میگوید که دلتنگ است. اما من هرگز نمیتوانم به او بگویم که چقدر خشمگینم و چقدر از دستهای او میترسم.
نمیتوانم بگویم که نتوانستهام ببخشمش… شاید حالا نقش بازی کردن بیشتر عذابم میدهد.
روایت رسیده از گیلان به کانال کارزار منع خشونت خانوادگی https://t.me/pdvcir
?? شما میتوانید تجربیات خود را به صورت حضوری، یا از طریق ایمیل pdvc.ir@gmail.com یا ادمین کانال تلگرام کارزار https://t.me/pdvci به دستمان برسانید یا آنها را با هشتگ کارزار منع خشونت خانوادگی در شبکههای اجتماعی منتشر کنید.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.