تلاطماتی که دچارش بودم تا امروز فراموشم نشده است
داستان به سالها پیش بازمیگردد. نوجوان بودم و به تازگی با پسری دوست شده بودم. یک روز بعدازظهر من و پدرم تنها بودیم. پدرم در سرسرای خانه روزنامه میخواند و من در اتاق با دوستم تلفنی صحبت میکردم که بعد از مدتی متوجه شدم که ارتباط قطع شده است. چند بار شاسی تلفن را فشار دادم و فهمیدم خط تلفن بوق ندارد. کمکم داشت شستم خبردار میشد که چه شده است. پدرم گوشی تلفن دیگری را برداشته و به مکالمهٔ ما گوش داده بود و از ماجرای دوستی من باخبر شده بود. بعد هم تصمیم گرفته بود برای قطع شدن تماس، خط تلفن را از ورودی حیاط خانه قطع کند.
من و خواهرم اجازه نداشتیم دوستپسر داشته باشیم و حالا میدانستم پدرم خیلی از دستم عصبانی شده است. تا فردا صبح از اتاق بیرون نرفتم. جرئت رویارویی با پدرم را نداشتم. حتا جرئت نداشتم ماجرا را با مادرم در میان بگذارم. آن شب بسیار سخت گذشت. صبح که به مدرسه رفتم ماجرا را برای دوستم تعریف کردم و حسابی اشک ریختم.
در خانوادهٔ ما (مانند بسیاری از خانوادههای ایرانی) پدرم بر مسند قدرت بود و از ابزارهای این نهاد برای کنترل کردن ما استفاده میکرد از جمله همین قوهٔ قهریه. با این حال من و پدرم رابطهٔ خوب و پیوند عاطفی عمیقی با هم داشتیم و حالا من فکر میکردم همه چیز بین ما خراب شده است. پدرم هیچگاه دربارهٔ آن ماجرا با من صحبت نکرد. البته او تا مدتها اساساً با من حرف نمیزد و همین سکوت و قهر و دریغ کردن رابطه و محبتش از من بزرگترین عذاب بود برایم.
پدرم تا مدتها هر وقت میخواست از خانه بیرون برود و بنا بود من در خانه تنها بمانم خط تلفن را از ورودی حیاط قطع میکرد! اعتمادش را به من از دست داده بود و این اتفاق آسیب روانی جدیای برایم در پی داشت.
رابطهٔ من و پدرم به مرور زمان ترمیم شد اما آن روزها و تلاطماتی که دچارش بودم تا امروز فراموشم نشده است.
روایت از تهران، کارزار منع خشونت خانوادگی https://t.me/pdvcir
شما میتوانید تجربیات خود را به صورت حضوری، یا از طریق ایمیل pdvc.ir@gmail.com یا ادمین کانال تلگرام کارزار https://t.me/pdvci به دستمان برسانید یا اینکه با هشتگ کارزار منع خشونت خانوادگی در شبکههای اجتماعی منتشرشان کنید.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.