من تا بحال کتک نخورده بودم!
دستان گرمی داشت، خوشرو بود و بشاش؛ حتی با وجود تن کتک خوردهاش!
در یکی از استخرها ماساژور است. بار دومی که پیشش بودم حرف به اعتماد به نفس کشید و … گفت سعی میکند بچههایش را با اعتماد بنفس بار بیاورد؛ اینکه خودشان را دوست داشته باشند و به خودشان احترام بگذارند. جالب این بود که حرفهایش خیلی به مطالب کتابی میخورد که همین دو سه ماه پیش خوانده بودم. او به بچههایش یاد داده بوده که به آینه نگاه کنند و بگویند چقدر خودشان را دوست دارند، و خودشان را تایید و حمایت میکنند. از این کتاب که صحبت کردم علاقمند شد. تا به خانه برسم از طریق تلگرام تماس گرفت تا من فایل صوتی کتاب را بفرستم.
هفته بعد که دیدمش از دور متوجه کبودیهای روی بازویش شدم. منتها آنقدر تیره بودند که فکر کردم خال بزرگی بوده که من قبلا متوجهش نشده بودم. شروع کرد به صحبت کردن که خیلی طبیعی به کتک خوردنش کشید. میان صحبتهایش گفت که مطلقه است و با بچههایش زندگی میکند. چهل سالش است. و این آقا خواستگارش بوده که او بهش جواب رد داده. خیلی بهتدریج شروع شد: اینکه فلان لباس را نپوشم و … اتفاقا من هم بدترین آنها را پوشیدم و گفتم که من دیگه آدمی هستم که شکل گرفته و نه یک چوب تر که بخواهد شکل دهد… تا اینکه حلقهام را درآوردم پسش دادم که کتکم زد. به بازویش اشاره کرد و چشمش که زیرش سیاه بود. گفت، اگر پدرم بفهمد… (خانوادهاش در شهرستان ساکنند.) من تا بحال کتک نخورده بودم. حتی یکبار هم، حتی از پدرم. باورم نمیشود!
اما حرفهایش بیشتر دور مرد میچرخید. گفتم معلوم است که نتوانستی ازش دل بکنی. گفت: «دوستش داشتم. حیف شد. خرابش کرد. البته پشیمان است و میگوید دیگر تکرار نمیشود. ولی از چشمم افتاد.» یاد فیلمی افتادم که یکی از دوستانِ کارزار منع خشونت خانوادگی، درست همان دیشب برایم فرستاده بود. ماجرای زنی آمریکایی بود که تعریف میکرد چطور وقتی ۲۲ سالش بوده گیر یک رابطهٔ خشونتآمیز افتاده و چقدر طول کشیده تا بتواند سکوتش را بشکند و خود را رها کند و الان زندگی مشترک خوبی با سه بچه دارد… گفتم فیلم را برایت میفرستم. و ازش خواستم ماجرایش را برای کانال کارزار تو تلگرام بنویسد و بفرستد.
پرسید چه طوری میتواند به او کمک کند. «دلم برایش میسوزد.» گفتم او هم قربانی روابط خشونتآمیز بوده، فکر نکنم بتوانی کمکش کنی فقط در صورتی که خودش بخواهد درمان شود، میتوانی راهنماییاش کنی. اما فعلا اولین کار این هست که خودت را نجات دهی. گفت آخه کمی هم ازش میترسم! شماره اورژانس اجتماعی را بهش دادم و گفتم حتما تماس بگیرد و راهنمایی بخواهد.
رسیدم خانه و فیلم را برایش فرستادم و چند پست از کارزار را. چندوچونش را پرسید و تشکر کرد. درست در همین اثنا سروکله پروفایلی ناشناس در تلگرامم پیدا شد با نوشتهای انگلیسی روی زمینه سیاه رنگ.
پیغام داده بود:
ــ میشه لطف کنید سرتون تو کار خودتون باشه خانوم محترم.
ــ اینو اخطار محسوب کنید. سرت گرم زندگی خودت باشه.
تعجب کردم و واقعا نتونستم ارتباطی بین این پیغامها و موضوع او ببینم. آخه من یک گفتگوی ده پانزده دقیقهای بیشتر باهاش نداشتم. با این حال بهش پیغام دادم و ازش پرسیدم همچین شمارهای میشناسد و پستهای مرا به کسی نشان داده است که گفت نه، چطور مگه؟ داشتم فیلم را باز میکردم که ببینم.
دیگر چیزی نگفتم.
تا اینکه باز پیغام اومد:
ــ دور … خط بکش. دارم محترمانه باهات حرف میزنم طور دیگهای هم بلدم صحبت کنم. شماره کارت بده پولت رو هم بفرستم و یک ماساژور دیگه برای خودت پیدا کن.
حیرتزده ماندم؛ با این فکر که قضیه خشونت علیه زنان چقدر شایع و جدی است و اینکه در چنین مواردی واقعا چکار میتوان کرد. یاد حرف یکی از دوستان روزنامهنگار افتادم که میگفت خشونت موضوع حساسی است و انگشت گذاشتن روی آن بهمنزله جراحی غده چرکی جامعه. اگر زخم سرباز کرد باید بلافاصله راههای درمان را داشته باشیم.
البته میدانم که نمیتوان با مسکوت گذاشتن موضوع روی آن سرپوش گذاشت اما واقعا چه سازوکارهایی بخصوص در مواقع حاد برای مواجهه با خشونت علیه زنان وجود دارد؟
روایت رسیده از کرج به کارزار منع خشونت خانوادگی، https://t.me/pdvcir
شما میتوانید تجربیات خود را به صورت حضوری، یا از طریق ایمیل pdvc.ir@gmail.com یا ادمین کانال تلگرام کارزار @pdvci به دستمان برسانید یا اینکه با هشتگ کارزار منع خشونت خانوادگی در شبکههای اجتماعی منتشرشان کنید.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.