روایتهای کوتاه از خشونت خانوادگی (۱۲ روایت)
مخالفت پدر با استقلال و کارکردن باعث ایجاد پایین آمدن اعتماد به نفس شد. و اینکه کمتر توانستم در اجتماع حضور داشته و تواناییهای خود را بشناسم.
روایت رسیده به کارزار منع خشونت خانوادگی، کرج
نوه من ۲۱ ساله است. ازدواج کرد. سه ماه زندگی کرد. قرار بود از پدر و مادر شوهرش جدا زندگی کنند. شوهرش، ولی جدا نشد از خانوده اش. خرجی هم نمیداد. کتک نمی زد ولی شکاک بود. نوه ام الان طلاق گرفته ولی برای ازدواج دوباره، عیب روش زیاد میزارند. و می گند اگر عیب نداشت چرا سه ماه زندگی کرده.
روایت رسیده به کارزار، کرج، به نقل از یک مهاجر افغانستانی
مادر شوهرم که عمه من هم بود خیلی بدرفتاری داشت. برادر شوهرم هم بدرفتاری میکرد. شوهرم هیچ کاری نمیکرد. الان دختر خاله خودم [که] خونه بالایی ما زندگی میکنه ما را اذیت میکنه. من نمیتونم حرف بزنم. خشونت کلامی زیادی با من دارند. حرص میخورم تو دل خودم نگه میدارم. نمیتونم جواب بدم. برادرم هم مهریه من را برداشت برای خودش. حرفهای زور بهم زد. ولی خودش الان از کارهاش پشیمون شده.
روایت رسیده به کارزار، کرج، به نقل از یک مهاجر افغانستانی
مشکل من این است که شوهرم هیچ وقت حق حرف زدن را به من نمیدهد. اگر حرف از کار یا چیز دیگری باشد میگه تو هیچ حقی نداری. حرف نزن. من اگه تو خونه حرفی بزنم میره به فامیلهاش میگه که زنم چی گفت . اونا رو با من به دعوا میندازه. بهانه گیری میکنه. دعوامون میکنه. بعضی اوقات کتک میزنه وقتی بیکاره. وقتی بیکاره خیلی عصبانی میشه و سرکار با صاحبکار دعوا می کنه. بی حوصله هست. بی سواد است.
روایت رسیده به کارزار، کرج، به نقل از یک مهاجر افغانستانی
من ۱۲سال است که ازدواج کردهام. ۲ سال با خانواده همسرم زندگی کردم. در این مدت خیلی اذیت میشدم. مثلا دائم کتکم میزدند و فحش میدادند. شوهرم اعتیاد دارد و هر موقع اعتراض میکنم عصبانی میشود. از جمله خشونت اقتصادی. مثلا به خاطر اعتیادش کم پول میدهد. با استقلال از خانواده همسرم، خشونتهای روانی تا حدی کم شده اما خشونتهای دیگر مثل خشونت اقتصادی بیشتر شده است. به دلیل وجود فرزندانم گذشت میکنم.
روایت رسیده به کارزار، کرج، به نقل از یک مهاجر افغانستانی
دامادم به دخترم فشار میآورد و دائم کنترلش می کند. مثلا میگوید تو حق نداری به داییهایت سلام کنی و آنها را ببوسی با اینکه آنها محرمش هستند. در کوچکترین مسائل زندگیاش دخالت میکند. دخترم بیمار است. به جای رسیدگی به بیماریاش و دکتر بردنش، غیرتی بازی درمیآورد و این نحوه توجه کردنش است.
روایت رسیده به کارزار، کرج، به نقل از یک مهاجر افغانستانی
شوهرم خیلی بداخلاق است. با پسرم که سرکار میرود بداخلاقی میکند. وقتی اعتراض میکنم میگوید بچههای من هستند و به تو ربطی ندارد.
بچهها را هم کتک میزند. دو تا پسر دارم و یک دختر. دو تا پسرهایم کار میکنند. دخترم را هم کتک میزند. میگوید نباید از بچهها دفاع کنی. بچهها را زیاد کتک میزند.
روایت رسیده به کارزار، کرج، به نقل از یک مهاجر افغانستانی
زن و شوهری (را میشناسم) که همیشه کتککاری دارند. هر چند روز یک بار به خانه پدر و مادر خود میروند و بعد با اصرار پدر و مادر برمیگردند. حتی گاهی کارشان به پاسگاه و مأمور و دولت میرسه. از هر دو تعهد میگیرند که دیگر کتککاری نکنند. به خانه برمیگردند و باز روز از نو روزی از نو.
روایت رسیده به کارزار منع خشونت خانوادگی، کرج
من زنی مهاجر هستم. دامادم دخترم را نامزد کرد. بعد او را ترک کرد و رفت افغانستان. بعد برگشت. منتظرم پول مهریهٔ دخترم را بدهد تا ازدواج کنند. هیچ پولی برای ازدواج ندارد اما میخواهد با دخترم رابطه داشته باشد. دختر راضی است به ازدواج اما مشکلات مالی نمیگذارد. دامادم ۲۲ ساله است و دخترم ۱۸ ساله است. ۶ تا بچه دارم و نمیتوانم کمک کنم ازدواج کنند.
روایت رسیده به کارزار، کرج، به نقل از یک مهاجر افغانستانی
۵ تا دختر دارم. اخلاق شوهرم خیلی بده. اینجا غریب هستم. من را خیلی کتک میزنه. شکایت کردم ولی وقتی پلیس اومد شوهرم فرار کرد. من هم دیگه شکایت را ادامه ندادم. خرجی هم نمیده. شکاک هم هست. نمیذاره خونه فامیل برم.
روایت رسیده به کارزار، کرج، به نقل از یک مهاجر افغانستانی
در سن ۱۴ سالگی ازدواج کردم و از طرف خانواده او به عمد مورد خشونت قرار گرفتم. همچنین همسرم با یک ایرانی دوباره ازدواج کرده. او برای همسر دوم تمام امکانات را فراهم کرده ولی من در خانهای همراه با خانواده زندگی میکنم و همچنان مورد خشونت هستم. اجازه رفتن را به من نمیدهد، به من پول نمیدهد و روی بچهها اثر بد گذاشته و روحیه بچهها خیلی تضعیف شده. مثل یک زندانی با من رفتار میکند.
روایت رسیده به کارزار، کرج، به نقل از یک مهاجر افغانستانی
پسرم سر کار نمیره. ۱۴ ساله است. درس هم تا کلاس چهارم خونده. به هر چیزی گیر میده. خواهرهاش رو دعوا میکنه. خواهرهاش سر کار میروند اما او فقط دعوا میکند. من هم سر کار میروم. با من هم بدرفتاری کلامی دارد، اگرچه دست بزن ندارد.
روایت رسیده به کارزار، کرج، به نقل از یک مهاجر افغانستانی
سلام.برادرم ازدواج کرده ولی جدا نکرد و بیکاره و تویه خونه زندگی میکنیم خرجشم بابام میده منو خواهرمو برادرمو مادرمو کتک میزنه بابامم پشتشه و هیچی نمیگه و طرف اونه و ساکته چندبار مامانمو از خونه انداخت بیرون کلا تو این خونه حبسیم و با اینکه سن قانونی داریم واس اینکه دختریم نمیذارن بریم کلاسی چیزی یا بیرون تنها. داداشم خودش ارازله هزارتا پرونده تو دادگاه داره مشروب میخورد چاقو میکشید زنا میکرد لواط میکرد و بازم دم از غیرت و مردونگی میزنه همیشه با خودم فک میکنم یعنی جایی هست که به حرفام گوش بده و از دست آزار و اذیتاش راحتمون کنه.